فصل یازدهم

فراباتو به بدن زمینی اش بازگشت. هرچند بعداز چنین جلسه ای، خواب غیرممکن بود.خورشید داشت بالا می آمد. فراباتو متوجه شد که ساعات زیادی را دور بوده است. اتفاقات انجمن به روشنی در ذهنش نقش بسته بود. در روزهایی که می گذشت توجهش به ماموریت جدیدش بود وهمین امر تمرکز روزانه اش را از بین برده بود.

با اطاعت از دستورات مشیت الهی، مشغول خواندن پزشکی شد تا زندگی اش را تغییر دهد.

پس از تکمیل مطالعاتش خودش را مشغول هنرهای درمان و طولی نکشید که نام نیکی به عنوان دکترگیاهی و تشخیص دهنده، از خود برجا گذاشت.

امیدوار بود که نوشتن کتاب خرد به یک زمان دیگری موکول شود چون علوم غیب روزهای سختی را می گذراند.از اینکه کارهای مخفیانه آنها آشکار شود و با آن مقابله شود٬می ترسیدند. فرماندار منطقه به شدت با حامیان و عاملان علوم غیب و همینطور آنهایی که در مورد آن می نوشتند، برخورد می کرد. لژو اجتماعات متافیزیک منحل شده بود و بسیاری از اعضای آن مورد اذیت آزار قرار گرفتند، دستگیر شدند یا در مورد آنها حکم اجرا شده بود. فراباتو که در گروههای علم غیب شناخته شده نبود به شدت در این شرایط افزایش فشار٬ رنج می برد. متاسفانه، بدن فیزیکی که انتخاب کرده بود، فشارسنگین کار ما را تحمل می کرد مانند خیلی های دیگر، به داخل دوزخ جهنمی هل داده شده بود. به مدت سه سال به یک کمپ اجباری فرستاده شد و در صدها سرنوشت از هزاران سرنوشت سهیم بود. چون از توانایی های جادویی اش برای فرماندار استفاده نمی کرد. تحقیر می شد و شکنجه های خشنی رویش انجامی گرفت که با ثابت قدمی آن را تحمل می کرد. جنگ با قدرت ویران کننده ای که جهان شبیه آن را هرگز تجربه نکرده بود، شش سال به طول انجامید.

کمی قبل از پایان جنگ، فراباتو محکوم به مرگ شد اما اردوگاه اجباری که فراباتو در آنجا بود بمباران شد و برخی از دوستان زندانی فراباتو، اورانجات دادند و فرار کردند. مشیت الهی از او محافظت کرده بود و زنده مانده بود. با از دست دادن همه چیز، در معرض بیماری قرارگرفتن و اما نجات از زنجیر زندان، فراباتو به کشور خودش بازگشت.

پس از گذراندن دوران نقاهت، ناگهان تصمیم گرفت برای دوست معلول خود با استفاده از دانش پزشکی اش کار کند. مردم زیادی مخصوصاً آنهایی که با طب سنتی خوب نشده بودند به دیدن او می رفتند. می توانست آنها را چه کاملاً و چه مقطعی درمان کند. گاهی اوقات وقتی برای درمان انسان دنیوی دیر شده بود، اوفقط به روان درمانی آنها می پرداخت. این کار به خاطر موفقیت در درمان غیرطبیعی اش بود که تعدادی از بیمارانش را محدود به بیمارانی کند که از لحاظ ژنتیکی معلولیت داشتند، یک شب بعد از یک روز سخت، فراباتو می خواست چندساعت با بدن زمینی اش بخوابد اما اورگایا اورا به نام معنوی اش صدا زد.

فراباتو خودفکر کرد: چه معنی دارد؟ امروز، روزجلسه نیست. شاید باید وظایفم به من تذکر داده شود. بدون درنگ، روحش را از بدن جدا کرد و بعد از خواندن ورد برای محافظت از بدنش، بیش  روی اورگایا حاضرشد.

فراباتو تعظیم کرد و با برادران نور احوالپرسی کرد.و اورگایا که روبروی او روی یک فرش در یک غار نشسته بود با مهربانی پاسخ داد. فراباتوبا او تنها بود. محیط فقط با یک نور ضعیف روشن بود. غار در کف یک کوه بلند قرار داشت و هر کسی که در جستجوی غار می آمد، آنجا را به شکل چاه می دید.اورگایا آنجا را فقط برای کسانی که می خواست ببینند، قابل مشاهده کرده بود.

اورگایا با اشاره کردن به یک فرش دیگر گفت، خوش آمدی فراباتو. لطفاً کنار من بشین. فراباتو از او تشکر کرد و نشست، چندلحظه ای را به احترام مشیت الهی سکوت کرد.

سپس اورگایا چشمان درخشانش را به فراباتو انداخت و گفت:

این یک جلسه ی رسمی نیست اما فقط یک رویارویی میان من و تواست. همانطور که می دانی من وقتی فکر کنم که کمک من برای تحقق ماموریت ضروری است یا زمانی که باید کسی را توبیخ کنم، کسی را به تنهایی صدا می زنم. اگرچه کار اینها دلیل من برای صدا زدن تو نیست دلیل چیز دیگری است. باید به نام مشیت الهی و برادران نور به خاطر ثابت قدمی و وفاداری ات و مخصوصاً به خاطر مشاهده ی قانون کارمیک در زمان درگیری فاعجه بار نظامی اخیر، ازتو تشکر کنم. مشیت الهی تو را زیر نظر داشت و از تو حمایت کرد.

یکی از اعضای دوازده نفره ماموریتش را انجام داد و فردیت خود را منحل کرد به نور از لی بازگشته ایت. بنابراین موقعیت او خالی شده است و مشیت الهی مرا مامور کرده تا آن را به تو انتقال دهم. این بدین معنا است که تو به مجمع بزرگان راه پیدا کردی و از این به بعد مانند یازده برادر دیگر به بالاترین درجه ای که انسان می تواند در سلسله ی مقربین دست یابد، رسیده ای البته تو همچنان تمام اجبارهای مربوط به نور را قبول می کنی. هیچ راه برگشتی برای تو نیست. آزاد هستی که بتوانی فردیت خود را در نور از لی منحل کنی. هرچند مشیت الهی امیدوار است که تو به کار خودت در زمینه ی تکامل کیهانی ادامه بدهی. من خیلی خوشحالم که تو به مشیت الهی وصل شده ای و من اولین نفری هستم که این خبر را به تو می ذهم.

صحبت های اورگایا، درفراباتوحس هیجان و لذت بوجود آورد چون پذیرفته شدن کنسول بزرگان٬ بزرگترین آرزوی ممکن بود.

فراباتو پاسخ داد: رئیس بزرگوار٬من برای این خبر از شما تشکر می کنم. از اینکه خدا به من این ارزش را داده که وارد مجمع بزرگان بشوم عمیقاً خوشحالم. یک افتخار برای من است که انرژی خودم را برای مشیت الهی صرف کنم. پیشرفت تکامل انسان همواره علاقه ی من بوده است.

اورگایا سرش را با مهربانی تکان داد و گفت: برادر عزیزم، انتظار داشتم همین ها را بشنوم. از میان همه ی برادران ما، تو از همه بالغ تر هستی و خوشحالم که می خواهی به انسان ها خدمت کنی. مطمئناً به یاد می آوری که ماموریت آشکارسازی صفحه ی اول کتاب خرد به تو محول شد؟ اکنون زمان آن فرا رسیده. این یکی از علت های دیدارماست و باید از تو بخواهم که آن را انجام دهی.

امید فراباتو از معاف شدن برای این کار، باحرف های اورگایا، ازبین رفت. هیچ راهی نبود: این تکلیف سخت باید انجام می شد.

اورگایا متوجه شد که هنوز کمی مقاومت از سمت فراباتو دیده می شود بنابراین بیشتر توضیح داد.

اوگفت: فراباتو عزیز جنگ جهانی اخیر و جنگ های کنونی دیگر که زمین درگیرآن است در این چند سال میلیون ها انسان را به بیرون محور زمین فرستاده و دوباره از میان آنها، بسیاری هستند که فرصت یادگیری قوانین تقرب را ندارند. آنها شکایت های زیادی مبنی براینکه سرنوشت فقط معلم آنها بوده و راه های تقرب به روی آنها بسته بوده، داشتند. درنهایت برای پایان دادن به این روند، مشیت الهی تو را برای معرفی علم معنوی واقعی به همه ی آنهایی که به دنبال واقعیت و خرد هستند انتخاب کرد. هرچند نیروهای منفی سعی می کند موانع بیشتری سرراهت بگذارد اما قول می دهم که مشیت الهی از تو حمایت می کند. از ته دل آرزو داشته باش که راه تکامل واقعی را به آنها نشان دهی.

فراباتو گفت: رئیس بزرگواه، وقتی رموز جادویی را منتشر کنم، هویت واقعی ام برای همه آشکار خواهد شد. آنهایی که کتاب مرا می خوانند دیر یا زود متوجه می شوند که من در سطح دیگری از تکامل قرار دارم. ازمن می خواهند که مدرک بیاورم. با مشکلاتشان می آیند و از من می خواهند که آینده را طوری که می خواهندرقم بزنم. رئیس بزرگوار خودتان در جلسه قبلی گفتید که باید هویت معنوی ام را از بقیه پوشیده نگه دارم. چگونه می توانم هویتم را بپوشانم در حالیکه قرار است رازها را آشکار کنم؟

اورگایا با لبخند دلنشینی پاسخ داد:

برادر عزیزم تا آنجایی که من می دانم، در طول این هزاران سال به خوبی از پس کسانی که با تو مواجه شدند، برآمدی. بنابراین مطمئنم که دانش تو در مورد روش ها و رفتارهای مناسب کافی است و نیازی نیست که تو را نصیحت کنم. با عمومی سازی راه جادو مردم متوجه می شوند که تو یک مقرب هستی و نیازی نیست که این حقیقت را از خواندگانت کمتان کنی. نباید این را در نزد خود نگه داری چون این هم جزئی از ماموریت تواست. مشیت الهی برای تو افرادی را می فرستند که واقعاً به آنها نیاز پیدا خواهی کرد. بدون شک بهترین کلمات را برای افراد کنجکاوم پیدا خواهی کرد .راه درست را به کسانی که از یادگرفتن نمی هراسند٬ آموزش خواهی داد به طوری که می توانند با هر موقعیتی که جزئی از سرنوشتشان است به درستی برخورد کنند. نباید از توانایی های جادویی ات برای متقاعد کردن مردم استفاده کنی. آنهایی که باید متقاعد شوند هنوز برای مسیر جادویی به بلوغ فکری مناسب نرسیده اند.چنین افرادی نمی توانند سرنوشت خود را با قدرت خود و با دست خود رقم بزنند و بنابراین هنوز به سرنوشت یا معلم نیاز دارند. از طرف دیگر، افرادی هستند که به دنبال حقیقت هستند و پیش تو خواهند آمد. بنابراین نباید از کمک کردن به آنها خودداری کنی. وقتی از تو سوال می پرسند٬ تو به کمال معنوی آنها توجه کن.

فراباتو عزیز حتی اگر فقط تعداد کمی از مردم روی زمین باشند که باید در راه رسیدن به بلوغ به منظور تقرب، شکیبایی، سخت کوشی، موفق شوند، ماموریت تو انجام شده است. کسانی که به وسیله ی کتاب تو دانش ذهنی خود را غنی کرده باشند و بخواهند فقط با تئوری ادامه دهند، در زندگی بعدی خود به آنها یک فرصت کارعملی داده خواهد شد.

نوشته های تو٬جای خودش را در سراسر جهان بازخواهد کرد، باگذشت زمان، جستجوگران حقیقت و خرد، با آنها آشنا خواهند شد. هرچند هیچ کسی قادر نخواهند بود بدون مطالعه و تحقیقات جدی میوه ی خرد را برداشت کند. وفقط آنهایی که به اندازه کافی به بلوغ رسیده باشند که بتوانند مفاهیم نوشته هایت را درک کنند٬ می توانند میوه ی خود را بچینند، بنابراین شکایت افرادی که از مدار زمین خارج می شوند از بین می رود و کسی نمی تواند مدعی شود که راه حقیقت و تکامل به او نشان داده نشده است.

صحبت های تاثیرگذار اورگایا، ضرورت کار فراباتو را یک بار دیگر نشان داد. فراباتو به اورگایا گفت: رئیس بزرگوار چیزهایی که گفتید کاملاً و قطعاً مرا متقاعد کرد و کارم را انجام می دهم. باشد که مشیت الهی از رازهای من حمایت کند چون من فقط درخواست شما را تحقق می بخشم.

اورگایا از فراباتو تشکر کرد و در مورد ماموریتش به او دستورالعمل هایی داد و سپس اورا ترک کرد فراباتو خداحافظی کرد و از غار ناپدید شد.

وقتی به بدن زمینی اش برگشت، خوابیدن آخرین چیزی بود که می توانست به ذهنش برسد. ذهنش پر بود از فکرهایی مبنی بر چگونگی اجرای ماموریتش.

اویکی پس از دیگری کارش را به مردم نشان می داد. با اعتماد به مشیت الهی، کارش را بر اساس باور و دانشش انجام می داد. با نوشتن به زبان ساده، خرد الهی راهش را در دنیا پیدا کرد و راه را به همه و مخصوصاًبه آنهایی که به دنبال دانش واقعی بودند و آنهایی که راه واقعی تکامل را در نوشته های او یافته بودند، نشان داد.

پایان