فصل ششم

رئیس بزرگF.O.G.C صاحب یک ویلای خیلی زیبا در بهترین مکان شهر بود که وسایل شیک داشت و توسط یک باغ زیبا محصور شده بود. او در گروه های تجاری شناخته شده بود.مرد موفقی در حرفه اش بود و درآمد قابل توجهی داشت.

اما امروز، باناراحتی پشت میزش در خانه نشسته بود و با بی تابی، باخودکار فواره ای آبی اش بازی می کرد.آنقدر ناآرام بود که حتی محیط زیبای اطرافش او را به وجد نمی آورد.

بلند شد در اتاق راه می رفت و فکر می کرد به خدمتکاران دستور اکید داده شده بود که مزاحم او نشوند و اجازه ی هیچ ملاقاتی را ندهند.

درطول سال ها برای اولین بار بود که زنجیره ی موفقیت او شکسته شده بود.تا آن زمان، تمام نقشه های او با موفقیت انجام شده بود اما فراباتو مشکلی بود که روی روحش سنگینی می کرد.فکر می کرد که قدرت خیلی بزرگتری از قدرت لژ او پشت این مرد مرموز است که فقط اعضای لژ می توانند با کمک نیروهای منفی از برنامه های دیگران با خبر شوند.

کسی قدرتمندتر از خودش! این فکر بر نفرت رئیس بزرگ دامن می زد و او را ترغیب می کرد تا با هر وسیله ای فراباتو را شکنجه کند و آزار دهد.

وهر چند این کار برایش مشکل بود، باید قبول می کرد که فراباتو تمام حمله هایش را خنثی می کند.هیچ کدام از آنهایی که قوانین لژ را نقض کردند و یا به خاطر آن تنبیه شدند، نتوانستند قصر در بروند تا داستان را تعریف کنند.همه ی آنهایی که محکوم به مرگ با تپافون شدند، تا آن زمان نابود شده بودند.

هرکسی نقطه ضعفی دارد که با استفاده از آن می تواند اذیت شود رئیس بزرگ جستجوی یافتن نقطه ضعف فراباتو را بی نتیجه می دید.وشکستش برای پیدا کردن آن٬ او را غرق تنفر و خشم کرده بود.خبردار شده بود که عملیات پلیس در مقابل فراباتو برای نقض قانون منع استفاده از هیپنوتیزم بی فایده بود.این ناکامی جدید، خشم او را بیشتر کرد و حس انتقام در ذهنش پرورانده می شد.در شرایط معمولی، توانایی عالی برای کنترل خود داشت اما اکنون چهره اش عصبانیتش از حوادث اخیر را نشان می داد.حتی صدای تیک تاک ساعت زیبایش احساس ناامنی به او می داد که با ترس و وحشتی همراه بود که تا آن لحظه هرگز تجربه نکرده بود.

رئیس بزرگ، مدت طولانی، افکار پلید خود را دامن زد تا به یک فکر خوب رسید.پشت میزش نشست و نامه ای به مقامات دولتی که عضو لژ F.O.G.C بودند نوشت.

برادر و حامی عزیز:

همانطور که می دانید، فراباتو بسیاری از نقشه های ما را از بین برده است.هرچه سعی کردیم نتوانستیم او را به عضویت لژ در بیاوریم و او را متقاعد کنیم که با ما هم هدف شود.به دلیل توانایی های جادوی اش، می تواند تمام اسرار لژ ما را فاش کند.او نه تنها مراسم تشرف ما را می داند بلکه از وردهای سری ترین برنامه های ما نیز با خبر است.این حقایق به وضوح نشان می دهد که این مرد یک خطر همیشگی برای لژ ما است.

همانطور که می دانید ما هنوز نتوانستیم او را از بین ببریم.حتی تپافون هم شکست خورد و پادشاه شیطان متحد ما هم موفقیت را تضمین نمی کند.

با این توانایی های جادویی، این فراباتو به طور طبیعی به بیشتر برنامه های سری دولت و ارتش هم دسترسی خواهد داشت.اگریک دولت متخاصم موفق شود او را به عنوان جاسوس به کار بگیرد، خسارت های غیرقابل اندازه گیری برشما برادر عزیز و کل ملت وارد خواهد شد.چون ابزار در دست من کفایت لازم را ندارد، از شما برای نابودی این مرد خطرناک کمک می خواهم.برادری ما برای انجام این کار ذی نفع است و امیدوارم که مرا ناامید نکنید.

منتظر مشورت با شما هستم.

ارادتمندشما
س

رئیس بزرگ٬ نامه را در پاکت گذاشت با علامت لژ آن را مهروموم کرد  سپس خدمتکارش را صدا زد و به او دستور داد که نامه را به اداره پست ببرد.

حالا دیگر چهره ی او سرشار از خوشی بود و دستانش را به نشانه ی رضایت به هم می مالید.مطمئن بود که این نقشه موفقیت آمیز خواهد بود.چون آن روزها با مخالفین سیاسی سریعاً برخورد می شد.پلیس مخفی برای اینکار استفاده می شد.

به طور خودآگاه، روبروی آینه ی بزرگ ایستاد، همینطور که واکنش خود را ارزیابی می کرد، با ترس متوجه شد که ناگهان چیزی میان ابروهایش درخشید.باچشمان باز به چهره ی لرزان خود خیره شد چون پیام این درخشندگی را می دانست.در لژ این درخشندگی نشانه ی مرگ بود.

چنان خشکش زده بود که نمی توانست چشمانش را از شعله ای که بزرگ و بزرگتر می شد و تمام سطح آینه را فرا می گرفت چشم بردارد.پشت شعله، صورت عجیب و غریبی با چشمان ناقد ظاهر شد و صدای درونی از عمق یک قبرشنیده می شد:

برادر، آخرین ساعت تو نزدیک است.

رئیس بزرگ عرق کرده بود و حس می کرد با یک سردی احاطه شده است.

کم کم صورت شیطان محو شد و شعله خاموش شد و سرانجام آینه فقط صورت خاکستری جادوگر سیاه را نشان می داد.

هرچند هنوز احساس ناتوانی می کرد، اما تلاش کرد خودش را از جلوی آینه کنار ببرد و روی صندلی بیاندازد و بی حرکت برای مدت طولانی در آنجا بماند.با ناامیدی سرش را میان دستانش گرفت.

زمزمه کرد: فراباتوی لعنتی٬ دیگر نباید به او فکر کنم وگرنه دیوانه می شوم.

رئیس بزرگ، باسرعت٬ فکرهای منفی را از خود دور کرد سیگاری روشن کرد تا آرام شود.یادش آمدکه امروز در مغازه٬ بیشتر عصبانی شده بود. موقعیت نجومی خورشید به او یادآوری می کرد که به زودی باید راهی شود. چون 23 جون روز نشست عمومی لژ بود. مهم بود که او به عنوان رئیس٬ خونسرد باشد تا بتواند برای برادران دیگر مثال زدنی باشد.

به خدمتکاراش دستور داد تا شامش را حاضر کند.درپایان غذا یک فنجان قهوه ی غلیظ خورد، لباسش را عوض کرد و به راننده گفت که او را به ساختمان لژ ببرد.

بیست و سوم جون، روز مخصوصی از سال برای مردم سراسر جهان است. خورشید به بالاترین نقطه اش می رسد و بلندترین روز و کوتاهترین شب را دارد.

بسیاری از اروپاییان برای جشن گرفتن انقلاب تابستانی، آتش بازی می کنند. برادران نور، از آن درجه پایین ترهایی بودند که این مراسم یادبود سنت جان را در این شب مخصوص برپامی کردند. در این مراسم، هرکس سه آرزویش را به دنیای ستارگان می فرستد.سپس این آرزوها در سال جاری محقق می شوند و البته قوانین کار ما را هم نقض نمی کنند.این مراسم، راز سنت جان در میان برادران نور٬ به شدت حفظ می شود.

هرچند بیست و سوم جون برای لژ F.O.G.C هم روز خاصی است.بی هیچ دلیلی روزی خوبی برای آنها است.دقیقاً از طرف دیگر، یک روز سرنوشت ساز برای یکی از برادران لژ است که باید زندگی اش برای خدمت به شیطان قربانی شود.همه ی اعضا بدون در نظر گرفتن درجه یا مرتبه مشمول این قانون هستند.

لژ، نود و نه عضو داشت.عضو صدم٬ شیطان بود که بر دیگران ریاست می کرد و شیطان وابسته را برای هر عضو به منظور شناسایی آرزوهای آن، تعیین می کرد.هر شیطان نام مخصوص به خود و علامت مخصوص به برادر لژ داشت.نام و علامت شیطان هرگز به دیگری گفته نمی شود.جریمه ی شکستن سکوت، مرگ است.

قربانی با قرعه انتخاب می شود.سپس عضو جدیدی می آید و جایگزین قربانی می شود و شیطان اختصاص داده شده به قربانی حالا در اختیار عضو جدید قرار می گیرد.عضو جدید اگر بخت بد داشته باشد، شاید در همان سال اول در قرعه کشی انتخاب شود.

اصاً عجیب نیست که اعضای لژ، با تغییر بوجودآمده، بتوانند اهداف مادی را دنبال کنند و افراد با نفوذ و ثروتمندی شوند. افراد کلاس پایین تر یا فقیرتر٬ تنها در صورتی که استعداد خاص یا توانایی که بتوانند اهداف لژ را محقق کنند، داشته باشند، می توانند به عضویت لژ در آیند. مقادیر زیادی پول، فوراً به حساب این افراد ریخته می شود تا بتوانند با کمک شیطان یاد بگیرند که روی پای خود بایستند.

هوای تابستان دربیست و سوم جون بسیارعالی بود.گرما، هوای ساکن روز در حال گذر از شهریور بود اما ترس مانند یک ابر نامرئی در ذهن برادران  F.O.G.C ، شناور بود.فقط در این روز از سال بود که آنها به یاد می آورند که مرگ مانند شمشیر شیطان دور سرشان است.

سالن بزرگ خانه ی لژ، نورانی بود.نود و نه صندلی شماره گذاری شده روبروی صندلی رئیس بزرگ چیده شده بود. هر عضو از لژ ٬یک عدد دریافت می کرد و می بایست روی صندلی اش بنشیند.هیچ کس اجازه نداشت در مهمترین نشست سال غایب باشد.هربرادر می بایست برنامه روزانه اش را طوری برنامه ریزی می کرد که آن روز عصر حاضر باشد.

هر چند جلسه٬ ساعت 8 عصر شروع شد، بیشتر اعضا از ساعت هفت و نیم جمع شده بودند و در گروههای کوچک با هم صحبت می کردند.با رسیدن عقربه ساعت به زمان مقرر، برادران لژ٬ روی صندلی های خود نشستند.نائب رئیس که منشی هم بود، سرجایش نشست.

 دقیقاً سرساعت8، رئیس بزرگ وارد سالن شد.همه با حالت احترام برخاستند. رئیس بزرگ ٬هنوز در شک اتفاقات بعد از ظهر بود، توانش را جمع کرد و جلسه را با سه بار ضربه بر ناقوس بزرگی آغاز کرد.صدای ناقوس در سرتاسر سالن پیچید. سپس رو به برادرانش کرد گفت:

برادران عزیزم، از استقبال شما تشکر می کنم حالا بفرمایید بنشینید. خیلی خوشحالم که همه ی شما آمدید. همانطور که می دانید امروز یک روز تاریخی و سنتی برای لژ ما است چون یکی از اعضا باید ما را ترک کند و عضو دیگری اضافه شود. فقط بعد از قرعه کشی مشخص خواهد شد که چه کسی باید برود. می دانم که با وحشت در رای گیری شرکت می کنید هر چند به شما در زمان پذیرش در لژ گفته شده که این روند در قانون ما نوشته شده و اجباری است.

این روش٬ قرن ها است که اجرا می شود و قوانین برای همه در هرجای جهان یکسان است. نود و نه٬ برای ما یک عدد مقدس است و هرکدام از لژها ٬نود و نه عضو دارند.درتمام لژها ٬قوانین یکسانی جاری است، خدای ما، ارباب سیاهی که او را می پرستیم و به او افتخار می کنیم، برای هر لژ٬ یک وجود شیطانی رده بالا در نظر گرفته است. این فرد که رئیس است٬ بایدبرای هر برادر یک خدمتکار شیطان مشخص کند.چون رئیس بزرگ هر لژ، بیشترین مسئولیت را دارد، اداره کردن جلسه به او واگذار می شود.

در این روز تاریخی باید فواید زیادی که از عضو بودنتان در لژ بدست می آورید را به یاد تک تک شما بیاورم.مطمئن هستم که هیچکدام از شما نمی توانست در فرقه ای دیگر، بااین سرعت به قدرت و ثروت برسد.چه کسی می تواند دشمنانش را مانند ما به سرعت نابود کند؟ چه کسی در مقابل خطرات زندگی بیشتر از ما تحت حمایت است؟ هیچ کس. این منافع٬ تنها می تواند با حمایت نیروهای ماورائی مه در موردشان صحبت می کنم، بدست بیاید.ما باید این منافع را برای خودمان برداریم و در عوض می بایست از شیطان حمایت کنیم و هرجا که ممکن است در مقابل خوبی مبارزه کنیم.مطمئناً هیچ کدام از شماها، فکر نمی کنید که این کار سخت باشد.بزرگترین ریسک، فقط رویداد امروز غروب است اما شانس ماندن شما در لژ بسیار زیاد است.

با این وجود، برادران عزیزم، به خوبی می دانم که هیچ یک از شما در برداشتن این قدم شک نکرده است ٬نهایتاً ثروتمند خواهید بود و می توانید با کمک خدمتگزاران ماورائی به اهداف خود برسید.

رئیس بزرگ سخنانش را قطع کرد تا تاثیر حرف هایش را روی برادران ببیند. بسیاری از آنها با تکان دادن سر خود، رضایت خود را نشان دادند.

رئیس بزرگ کمی آب نوشید و همینکه می خواست صحبت هایش را در مورد منافع لژ ادامه دهد ناگهان به یاد جنگ ناموفق خود در مقابل فراباتو افتاد.عصبانیت او را فرا گرفت اما خودش را کنترل کرد و ادامه داد:

دوستان من، همانطور که می دانید، دشمنی قوی٬ می خواهد که در برابر اهداف لژ ما مقاومت کند. این فرد ٬جادوگر فراباتو است. متاسفانه حمله ی ما در مقابل او موفقیت آمیز نبود او حتی توانست خودش را در مقابل تپافون نجات دهد.بنابراین از شما می خواهم در این موضوع همواره متحد بمانید. این مرد می تواند برای همه ما خطرناک باشد و ما باید به شعارمان پایبند باشیم: همه برای یکی و یکی برای همه.

در این لحظه رئیس بزرگ به وجد آمده بود ولی بسیاری از اعضا آرام مانده بودند و نمی خواستند که در این انتقام گیری شخصی دخالت کنند.بقیه احساس لرز می کردند و ترس در چهره هاشان نمایان بود. برای بسیاری از آنها روشن شده بود که مردی وجود دارد که قدرتمندتر از لژ است. چه کسی می توانست در مقابل تپافون مقاومت کند، وسیله ای که فقط مرگ رابدون توجه به مکان و زمان به افراد هدیه می دهد؟ رئیس بزرگ حتماً باید دلیل خاصی برای برخورد شخصی با این مسئله داشته باشند و یا حتی در مورد مشکلات آن با برادرانش گفتگو کند. چنین تفکراتی در مورد چنین دشمن قدرتمندی، موجی از نگرانی در میان برادران بوجودآورد. این امربر رئیس بزرگ آشکار بود. او با خنده ی تمسخرآمیز و مطمئنانه ای گفت:

اینطورکه می بینم بسیاری از شماها با شنیدن نام فراباتو به شدت ترسیده اید.نباید از شما پنهان بماند که این مرد اوقات پراضطرابی را برای من بوجود آورده است.

اما لژ ما راه های زیادی برای نابودی چنین دشمنی دارد.همه ی شما می دانید که ارباب سیاهی، هروقت که به کمک او نیاز داشته باشم در اختیار من است. بنابراین برادران عزیزم، خیالتان راحت باشد. به لطف ارتباطات موثرم، توانسته ام در زمینه های سیاسی فراباتو را مورد سوءظن قرار دهم. البته می دانم که او اصلاً درگیر مسائل سیاسی نمی شود اما علی رغم این مسئله، بیشتر از یک هفته طول نمی کشد که زندانی خواهد شد. از حالا فقط یک قدم با مرگ فاصله دارد. چون با پول زیاد می توان افرادی را پیدا کرد که در چنین کارهایی کمک کنند. در هر صورت، به شما قول می دهم که فراباتو به زودی دیگر زنده نخواهد بود.

صحبت آخر رئیس بزرگ آرامش را به برادران القا کرد چرا که فراباتو کابوسی برای بسیاری از افراد لژ بود. رئیس بزرگ٬ از اینکه اعضا دوباره شکل گرفته بود رضایت داشت.جایش را به منشی داد.

منشی از رئیس بزرگ به خاطر سخنرانی اش تشکر کرد و خطاب به انجمن گفت:

برادران عزیزم، همانطور که می دانید امروز اینجایید تا گزارش خود را به صورت کلا سری در مورد کارهایی که در طول این یک سال با کمک شیطان خدمتگدار کردید ارائه دهید. این کار به ما این امکان را می دهد که ارزیابی کنیم که آیا شرایط پیمان ما با نیروهای شیطانی مناسب بوده است یا نه. آنهایی از شما که با خدمتگزاران ماورائی خود مشکل داشتید می توانید موضوع را بعد از نشست امشب با رئیس بزرگ مطرح کنید.او این مسئله را با آن ماهیت ماورائی بررسی خواهد کرد.اکنون، برادران عزیزمن، از شما می خواهم که گزارشات خود را به من بدهید و دوباره متذکر می شوم که این گزارشات باید با شماره های مختص شما، مشخص شده باشد.

از دو تا از اعضا خواسته شد تا گزارشات را جمع کنند و آنها را به منشی بدهد تا آنها را با دقت بشمرد و مورد بررسی قرار دهد.قفسه گران قیمت زیبایی پشت صندلی رئیس بزرگ قرار داشت که به آرامی آن را جابجا کردند ( به طوری که می خواهند زمان را متوقف کنند).منشی ٬گزارش ها را در کشور گذاشت. کشوی دیگری را باز کرد و یک صندوق چوبی در آورد و آن ر ا روی میز کنار قفسه گذاشت.سپس با جدیت به انجمن نگاه کرد و در جعبه ی سرنوشت ساز را باز کرد.حاوی نود و نه پاکت کوچک بود.شماره های اعضا در پاکت ها پنهان شده بود که می توانست سرنوشت یکی از آنها را مشخص کند.سکوت ناراحت کننده ای افراد را فرا گرفت چون این وحشتناک ترین و سیاه ترین ساعت سال برای هر کدام از آنها بود.

منشی٬ ظرف استوانه ای شکلی از اتاق کناری آورد. چهارچوبی روی آن سوار بود که باعث می شد با یک دسته دور یک محور بچرخد.در مرکز سالن قرار داده شدومنشی در کوچک آن را باز کرد بعد از کنار گذاشتن شماره ی برادر سیلسیس، درمقابل دیدگان اعضا، شماره ها را یکی پس از دیگری به داخل ظرف می انداخت.وقتی تمام شد، در ظرف را بست.

یکی از برادران با دختر سرایدار وارد اتاق شد.الی می دانست که طبق سنت هرساله در جشن سنت جان، چه کاری باید انجام دهد.چیزی در مورد جدیت این ساعت نمی دانست.فقط با این جمله که تو برای یک ماموریت خاص انتخاب شدی، قانع شده بود.پول زیادی­که­بابت این کارکوچک می گرفت دیگر جایی برای کنجکاوی نمی گذاشت واین را هم می دانست که کنجکاوی زیاد او موجب می شد پدرش و موقعیتش را از دست بدهد.

منشی، چشمان دخترک را بست و او را کنار استوانه آورد.سپس دستگیره را گرفت و ده بار به چپ و ده بار به راست چرخاند.سپس در پوش را برداشت و دست الی را بالای در پوش گذاشت و از او خواست تا یک پاکت در بیاورد. بی درنگ، الی یک پاکت در آورد و آن را به منشی داد و منشی آن را روی میز گذاشت تا همه ببینند.

منشی در حالیکه تلاش می کرد خود را خونسرد نشان دهد، چشم بند الی را باز کرد و پاداش همیشگی اش را داد و با کلمات محبت آمیز او را به خارج ساختمان برد. سپس به سالن برگشت. برادرانش با صورت های رنگ پریده منتظر او بودند.

با صدای لرزان و بلند گفت: شماره 1 است. شماره ی رئیس بزرگمان.

با واکنش های اعضا مشخص بود که تنش از بین رفت.برخی در مورد نتیجه با هم صحبت می کردند و برخی دیگر ساکت مانده بودند و دستشان را زیر چانه شان گذاشته بودند.

رئیس بزرگ، که ایستاده بود و این فرایند را مشاهده می کرد، با رنگ پریدگی روی صندلی اش افتاد. در حالیکه زیرلب سخن می گفت به سقف خیره شد. شکل شیطان در تصورات درونی اش شکل گرفت. عرق مرگ ٬از پیشانی اش سرازیر شد و بانامیدی گفت: فراباتو!

واکنش رئیس بزرگ، درجماعت، ترس غیر ارادی ایجاد کرد چون هیچ کدامشان تا آن زمان بدین شکل با مرگ روبرو نشده بودند. هرچند تمام قربانیان به سختی با سرنوشتشان روبرو شده بودند، اما تلاش می کردند تا در لژ باقی بمانند. اما رئیس بزرگ که باید برای تمام لژ الگو باشد، مورد ترحم قرار گرفته بود. کمی طول کشید تا بتواند کنترل خود را بدست آورد.

سرانجام، ماهیچه های صورتش باز شد و اعضای انجمن را با صدای بریده بریده مورد خطاب قرار داد: برادران عزیزم، همانطور که همه ی شما می دانید، اخیراً درگیر مسئله ی فراباتو بودم. سعی کردم با راهنمای مختلفی او را از بین ببرم اما تا به حال موفق نشده ام. همانطور که به شما گفتم، از قوی ترین سلاحمان، تپافون هم استفاده کردیم. شاید برداشت اینطور باشد که فراباتو مجهز به نیروهای قدرتمند ماورایی است اما من تردیدی ندارم که این کشش٬ تحت تاثیر قدرت های جادویی اش است و طوری همه چیز را چیده است که شماره من در بیاید. بسیاری از شماها در اجراهای عمومی او حضور داشتید که تاثیرش بر افراد را اثبات کرد و آنها را در هر فاصله ای با خود همگام کرد.

رئیس بزرگ ساکت شد و با حالت انتظار به اطراف نگاه کرد بسیاری از اعضا، با تکان دادن سرشان موافقت خود را نشان دادند چون اجرا دیده بودند. وقتی رئیس بزرگ متوجه شد که این افراد با او هم دل هستند، تشویق شد تا ادامه دهد و گفت: برادران عزیزم بدانید که من تنها کسی هستم در میان شما که سعی کردم این دشمن را از بین ببرم. بنابراین اظهار می کنم که او الی را تسخیر کرده تا شماره ی من را از گوی بیرون بیاورد. به این علامت من این قرعه کشی را تایید نمی کنم.

با این سخنان، غرولندهای مطیعانه ای در میان سالن شنیده شد.چون هرکسی ناگریز به پذیرش قرعه کشی دوباره بود.برادران لژ می دانستند که ترس از مرگ و بزدلی باعث شده بود که رئیس بزرگ به این مرحله برسد. هرچند که مخالفت صریح با او ٬کار غیر ممکنی بود. چون در قوانین لژ، رئیس بزرگ می تواند در صورت تمایل درخواست قرعه کشی دیگری کند. این اتفاق به ندرت می افتد و در تمام لژهای موجود فقط 2 بار در قرن گذشته رخ داده بود.

باانتخاب شدن برای مرگ، رئیس بزرگ می توانست از حق خود برای کنترل لژ استفاده کند. بر اساس مقررات منشی، به سمت رئیس بزرگ و ریاست ارتقا پیدا می کرد اما رئیس بزرگ پیر می توانست امید این را داشته باشد که از سرنوشت خود فرار کند.

منشی به اعضا گفت:

برادران عزیزم، متاسفانه رئیس بزرگ ما در این قرعه کشی انتخاب شد. او با درایت، سالها لژ ما را رهبری کرده است و حق درخواست قرعه کشی دوباره را دارد. نظر او در مورد اینکه فراباتو از قدرت جادویی اش برای انتقال مرگ به او کاملاً قابل درک است.

پیشنهاد می دهم که احتیاط های خاصی برای قرعه کشی دوم لحاظ شود. چون ما دارای نیرویی هستیم که می توانیم هرگونه دخالت از سوی فراباتو را از بین ببریم. در مقررات ما این نکته وجود دارد که هرعضو، قبل از قرعه کشی دوم سه بار استوانه را بچرخاند. داوطلبان دستشان را بلند کنند. 

همه دستشان را بلند کردند حتی رئیس بزرگ که برای مرگ انتخاب شده بود. و هنوز قرعه کشی دوم روی روان اعضا می چرخید چرا که اگر رئیس بزرگ درست گفته باشد٬ سپس هر کدام از آنها اینبار می توانست، محکوم باشد.

منشی گفت: این پیشنهاد با اتفاق آرا پذیرفته شد. از درک بالایی که در مقابل رئیس بزرگ نشان دادید متشکرم. قدم بعدی ما مشخص کردن این است که آیا فراباتو در این لحظه تاثیری بر لژ ما دارد یا نه. ما این مسئله را با کمک واسطه مان روشن خواهیم کرد. برادرH، لطفاً یکبار دیگر برو و دختر سریدار را بیاور.برادرHسالن را ترک کرد کمی بعد با دختر بازگشت. منشی که هم جادوگری سیاه بود و هم سیاست مداری ماهر بود به خودش آمد گفت:

الی عزیز، عذر می خواهم که دیر وقت مزاحم تو شدیم اما شدیداً به کمک دوباره ی تو نیاز داریم. مشکلاتی پیش آمده که می خواهیم با کمک تو آن را برطرف کنیم.مزاحمت خود را با هزینه ی دوبرابر جبران می کنیم.

هرچند که با محیط آشنایی داشت اما به نظر می رسید که حالت شیطانی در سراسر سالن پراکنده شد. علی رغم این مسئله، با حالت طبیعی اش پاسخ داد:

مهم نیست که دیر وقت است. برای آن مقدار پول٬ من خیلی خوشحال خواهم شد که به شما کمک کنم.

مبلی در وسط سالن قرار داده شد و الی به عنوان جزئی از فرایند روی مبل دراز کشید. بیست و یک برادر٬ حلقه ای را دور او درست کردند و منشی٬ او را هینپوتیزم کرد.سپس او را به حالت بصیرت در آورد و این دستورات را به او داد:

با روحت از فراباتو دیدار کن و به من بگو چه می کند.

بعد از کمی تردید، الی گفت فراباتو روی صحنه بود و اجرای همیشگی اش را انجام می داد. وقتی از او در مورد اثرگذاری فراباتو بر خودش سوال پرسیدند، دختر پاسخش منفی بود.

هیجان به وضوح در سالن دیده می شد.چون همه حس کرده بودند که ادعای قبلی رئس بزرگ، اشتباه بود. منشی از برادران خواست که ساکت باشند.رئیس بزرگ با رنگ پریدگی روی صندلی اش نشست و به خوبی می دانشت که موجی از نااطمینانی به سوی او در حال حرکت است. ناگهان بلند شد و با صدای بلند به افراد سالن گفت:

فراباتو در همه ی شما نفوذ کرده است و اگر خودش این کار را نکند اشباحش را می فرستد. او هزاران شبح در اختیار دارد. جمله ی اینکه فراباتو هزران شبح در اختیار دارد و اینکه آنها فقط یکی از آنها را دارند، نه تنها حضار را شگفت زده کرده بلکه باعث افزایش نگرانی در برادران شد.

رئیس بزرگ فوراً متوجه ی اشتباهش شد. به جای تحقیر فراباتو، خودش و لژ خود را تحقیر کرده بود.

با حالت خشنی سرش را میان دستانش گرفت و زیر لب می گفت که من به خانه ی آخر رسیده ام دیگر نمی توانم ادامه دهم.

منشی با صدای بلند خواستار سکوت شد و از انجمن خواست که خونسرد باشند.بیست ویک برادر هنوز حلقه را تشکیل داده بودند و منشی یک بار دیگر با صدایی نافذ به دخترک گفت:

وقتی بیدار شوی از هر گونه نفوذی آزاد خواهی بود و هیچ قدرتی در جهان نمی تواند به طور آگاهانه یا ناآگاهانه بر تو نفوذ کند. هیچ ماهیت فرار زمینی نمی تواند بر تو نفوذ کند. هر کاری که خودت بخواهی، انجام می دهی.

در سکوت، چهار پرنس تاریکی نیروها را در چهار گوشه ی سالن صدا زد تا برای حمایت های بعدی در مقابل اثرات جادویی از آنها کمک بگیرد. پرنس های نیروهای منفی فقط با چشمان ماورائی قابل مشاهده بودند، مراسم را محافظت کردند. ورد احضار آنان را فقط رئیس بزرگ و منشی می دانستند.

بعد از احضار کامل آنها، منشی به برادران اطمینان داد که برابر هرگونه دخالت خارجی، محفوظ هستند و تاکید کرد که فقط مشیت الهی می تواند تاثیرگذار باشد.

شماره ی رئیس بزرگ در یک پاکت جدید گذاشته شود و به داخل استوانه انداخته شد. برادرانی که حلقه را تشکیل داده بودند مرتباً وردی که حلقه ی جادویی را موثر نگه می داشت، تکرار می کردند.

منشی، واسطه را با کلمات مناسب بیدار کرد.الی با صورت مات و مهبوت به اطراف نگاه می کرد. با بدست آوردن درباره ی نیروی خود، فکر کرد که شاید اتفاق عجیبی در زمان خواب او رخ داده باشد.

منشی با دقت چشمان او را بست و او را کنار استوانه آورد و از او خواست تا پاکت دیگری را بیرون بیاورد. الی با خونسردی نزدیک شد و یک پاکت بیرون آورد.

سکوت مرگ باری جاری بود و همه به پاکت خیره شده بودند منشی پاکت را برداشت و روی میز گذاشت.سپس چشمان الی را به سرعت باز کرد و او را به بیرون سالن برد.از او درخواست تا یک ربع در اتاق کناری منتظر بماند.شاید دوباره به کمک او احتیاج شود.

مستقیماً به سالن برگشت، نامه را باز کرد و با صدایی لرزان شماره را بیرون آورد.

دوباره شماره 1 بود.

ناله ای از سینه ی رئیس بزرگ بیرون آمد. احساس کرد که باخته است.برادران دیگر نفس راحتی کشیدند و شک همگی آنها برطرف شد. چون تیر مرگ، نشانه اش را پیدا کرده بود. با این او صاف، اتفاقات عصر آن روز، درمیان برخی از آنها جنبش وجدانی را به راه انداخته بود.

طبق انتظار، انجمن توجهش را به سمت رئیس بزرگ جلب کرد که حالا حکم خود را پذیرفته بود. در آخر خودش را جمع و جور کرد و با صدای بلند فریاد زد:

غیر ممکن است! غیر ممکن است! من این قضاوت را قبول ندارم. چیزی در اینجا برخلاف شخصیت من است تا مرا از بین ببرد. حتی اگر فراباتو این کار را نکرده باشد، نیروهایی را فرستاده که مسئول این اتفاقات است. من از حق خودم برای قرعه کشی سوم استفاده می کنم. در آن صورت شکست خود را می پذیرم.

قرعه کشی سوم با اکثریت آراء اعضا انجام می شد. منشی بلند شد تا حرف بزند.

این حق محکوم است که تقاضای قرعه کشی سوم کند. اگر اکثریت آرا با این کار موافق نباشند قرعه کشی انجام نخواهد شد. به یاد داشته باشید که با رد کردن حق رئیس بزرگ برای چنین قرعه کشی، تردید در مورد اعتبار این کار و حتی لژ ما به وجود خواهد آمد.همگی آنهایی که با قرعه کشی سوم موافقند لطفاً دستشان را بالا ببرند.

اتفاق در اماتیک عصر آن روز، روح بسیاری از اعضا را آزرده بود، آنها بین ترس از دست دادن زندگی شان و امید اینکه حکم با قرعه کشی سوم تایید شود، گیر کرده بودند. بعد از چند دقیقه، 60نفر رای آرای بر قرعه کشی دوباره دادند سرنوشت کار خودش را خواهد کرد.

در میان آمادگی برای سومین قرعه کشی، رئیس بزرگ ایستاد و فریاد زد:

اینبار خودم قرعه را بیرون خواهم آورد چون نه فراباتو و نه هیچ نیروی دیگری در دنیا در من نفوذ نمی کند.

منشی بعد از شنیدن این جمله، باسرعت به سمت الی رفت تا پولش را بدهد و او را به خانه بفرستد و به او خبر دهد که دیگر به کمک او نیازی نیست. به سالن برگشت مستقیماً به سمت استوانه رفت و برای آخرین بار آماده شد.

این بار قرعه کشی با سرعت انجام شد چون اعضا سه چرخش استوانه ای خود را با سرعت انجام دادند.

پس از چرخاندن استوانه، منشی چشمان رئیس بزرگ را با همان پارچه که برای الی استفاده کرده بود بست.

دوباره سکوت نفس گیر سالن را فرا گرفت.رئیس بزرگ پاکت ها را زیر و رو کرد.یکی را انتخاب کرد بیرون کشید. قبل از اینکه منشی به او کمک کند، خودش پارچه سیاه را از چشمانش باز کرد و روی زمین انداخت.با دستان لرزان، پاکت را باز کرد و عدد را بیرون کشید.شماره1 بود.  

  به گونه ای که هینپوتیزم شده باشد، خیره ماند.نیروی شیطانی روبرویش ایستاد و خنده های تمسخر آمیز گوشش را پر کرده بود. ناخودآگاه روی زمین افتاد.

آنها، رئیس بزرگ را به اتاق کناری بردند و او را روی کاناپه گذاشتند موقعیت او به عنوان رئیس بزرگ و سپرست لژ دیگر از دست رفته بود.حالا او چیزی نبود به جز یک محکوم به مرگ.در یکی از جلسات بعدی ٬منشی به عنوان رئیس بزرگ لژ معرفی می شد و داناترین عضو به عنوان منشی جدید انتخاب می شد.

اتفاقات غم انگیز و ناراحت کننده ی چند ساعت قبل، تاثیر بدی روی همه ی آنها گذاشته بود. آنهایی که سالها در لژ عضو بودند هرگز چنین تجربه ای به یاد نمی آورند.

رئیس بزرگ جدید نیم ساعت تنفس اعلام کرد. سالن ٬خالی شد. به هوای تازه احتیاج داشتند. گروههای کوچکی در پارک تشکیل شد و در مورد اتفاقات آن روز به گفتگو پرداختن. بقیه سعی می کردند خودشان را در لژ توصیف کنند.

در زمان های قدیم٬ مردم برای اهداف قربانی می شدند. بعضی از این روش ها زنده است و در لژ       F.O.G.Cهنوز از آنها استفاده می شود. قانون لژ بدین گونه است که یک نفر باید شیطان بزرگ هر ساله قربانی شود. قرعه ی سرنوشت برای کسی که تازه به لژ پیوسته یا کسی که سالها عضو لژ است فرقی نمی کند.

ناقوس به صدا در آمد و برادران به سالن بازگشتند. بعد از اینکه همه نشستند، سرپرست جدید٬ بلند شد و خطاب به انجمن گفت: برادران عزیزم، امشب مراسم انتخاب قربانی لژ را کامل کردیم. این بار قربانی کسی است که همه ما به آن احترام می گذاریم. لژ ما٬ فقدان بزرگی را با رفتن رئیس بزرگ حس خواهد کرد.علی رغم این مسئله، ما می توانیم به خانه هایمان برویم و مطمئن باشیم که تقلب برای انتخاب قربانی هر ساله غیر ممکن است. حتی اگر فعالیت های لژ ما نادرست باشد بازهم تقلبی صورت نمی پذیرد.

قرعه کشی امشب نشان داد که قوانین لژ با نیروهای ماورائی کنترل می شود. چه کسی همانند رئیس بزرگ سعی برنجات زندگی خود ندارد؟ ویژگی های رئیس بزرگ قبلی مان هرگز با این رفتارش از یاد نخواهد رفت. نام او در میان افراد با شرافت لژ ما باقی خواهد ماند.

همگام با قوانین لژ، با ترک کردن یک عضو، عضو دیگری به لژ اضافه می شود. جایگزین برادر سیلسیس٬ امشب انجام خواهد شد و مقام قبلی خودم را در جلسه ی مشخص خواهیم کرد.برادرF به یکی از دوستانش  پشنهاد داده و به اطمینان داده که وفاداری و احتیاط کاندیدا را تضمین می کند.برادر  Fلطفا دوست خود را بیاورید.

عضوی از حلقه، سالن را ترک کرد و بعد از چند دقیقه با یک مرد جوان بازگشت. رئیس بزرگ جدید با او دست داد و به نمایندگی از لژ به او خوشامد گفت. به خاطر انتظار طولانی مدت از او عذرخواهی کرد و گفت که مشکلات غیر منتظره ای پیش آمده بود. غرییه٬ از قبل شرایط ورود را قبول کرده بود بنابراین٬ فقط مراسم سوگند و دادن اسم شماره باقی مانده بود. به تازه وارد شماره 2 و نام لژ  Cدادند.

با قسم خوردن،  Cاعلام کرد که که به آداب لژ وفاداری مانند و یک هویت شیطانی برای او در نظر گرفته شد.دستورالعمل ها و ابزار کار با ماهیت شیطانی به او آموزش داده شد. و اینکه چگونه گزارشی از فعالیت هایش بنویسید نیز به او یاد داده شد. وردی به او اختصاص داده شد تا بتواند در نبردهای تلپاتی و جادوی سیاده از آن استفاده کند.همچنین نام های لژ و برادران دیگر به او گفته شد. اسمهای لژی آنها فقط در لژ استفاده می شد.

وقتی مراسم تشریف عضو جدید به پایان رسید. رئیس بزرگ جدید، جلسه را تمام کرد از نیمه شب گذشته بود.بنابراین حلقه از هم باز شد و فقط رئیس بزرگ جدید ماند تا گزارش لژ را کامل کند.بعد از اتمام کارش، به اتاقی رفت که رئیس بزرگ قبلی بعد از محکومیتش به آنجا برده شده بود.هنوز شگفت زده بود و دراز کشیده بود و بدون کمک نمی توانست حرکت کند.

چون رئیس بزرگ جدید٬ دکتر بود، مشکل را به روش خودش حل کرد.به سرعت کیف پزشکی اش را آورد و در عرض چند دقیقه طول کشید. رئیس بزرگ، محکوم را تا با ماشینش همراهی کند.راننده با رسیدن آن دور وحشت زده شد و چون در این مدت خوابیده بود. در را برای اربابش باز کرد. دو عضو لژ با هم خداحافظی کردند و رئیس قبلی روی صندلی دراز کشید. سپس در بسته شد و ماشین در سیاهی شب رفت.

رئیس بزرگ جدید متفکرانه با چشمانش ماشین را دنبال کرد. در نهایت به ساختمان لژبرگشت و با دقت تمام درها را قفل کرد و به خانه رفت.

بعد از یک ساعت رانندگی، رئیس بزرگ عزل شده ی لژF.O.G.Cبه ویلایش رسید. راننده بازوی رئیسش را گرفت و به او کمک کرد به داخل برود چون بیمار و بی روح به نظرمی رسید راننده پرسید که آیا امری هست یا نه و پاسخی که دریافت کرد حرکت دست رئیسش بودسپس با سرعت و در سکوت ویلا را ترک کرد.

رئیس بزرگ تلوتلو خوران٬ خودش را به مبل رساند و روی آن ولو شد. حتی نمی توانست به خواب فکر کند. با چشمان بی حرکت به سقف خیره شده بود. مهمترین اتفاقات زندگی اش مانند فیلم در ذهنش مرور شد. تصاویر افترا، تقلب، دروغ و قتل.پشیمانی برایش غریبه بود.حتی آینده ی نامشخص به عنوان خدمتگذار شیطان باعث نشده بود که به راه راست کشیده شود. در عوض، خشم و نفرت در مقابل هرگونه نیروی مثبت او را تسخیر کرده بود و به او رضایت جادوگر سیاه بودن داده بود.

نفرین هایی که توسط آنها خودش را تنها کرده بود تا مادیات فراوان بدست بیاورد! حالا می بایست همه چیز را بگذارد و برود. چون قوانین ماورائی را می دانست و هیچ راه فراری نبود. هیچ شانسی برای فرار از دست شیطان وجود نداشت.

بدون فکر بلند شد، کمی مشروب در لیوان ریخت و کمی پودر از کابینت بیرون آورد. پودر را داخل شراب ریخت و با دستانی لرزان لیوان را نزدیک دهانش آورد. و سعی داشت خنده ی تحقیرآمیزی که سراسر اتاق را فرا گرفته بود، ساکت کند. سرش گیج می رفت و با یک جرعه تمام لیوان را نوشید.طلسم شده ایستاد و به دور دست ها خیره شد.مهبوت و بی جان روی زمین افتاد چرا که سم ٬کار خودش را کرده بود.

بنابراین پایان زندگی جادوگر سیاه  S به دست خودش اجرا شد.